فرشـــتــه بــی بـــال



اقا میگن دخترا خنگن ،قبول .!!
همیشه رو مخ هستن،قبول.!!
بدون ارایش قابل شناسایی نیستن،قبول.!!
ضعیفه هستن،قبول!!
از سوسک میترسن،اینم قبول.!!

ولی ببین پسرا چه موجوداتی هستن که مادر پدراشون
میگن براش زن بگیری
درست میشن

دخترا یواش بوسم کنید
پوستم حساسه


 

 
راسته که میگن رسالت باباها خاموش کردن کولره
 

پیامک دختر به پسر :
زن یعنی من ، که عشوه هایم دود میکند ابهت مردانه ات را
پاسخ پسر :
قلبونت بِلم عَچیچَم مَن دَل بَلابَل تو اُبُهتی نَدالَم ، بُوچ بُوچ :-* :-*
بیاین الان دستِ جمعی خودکشی کنیم




اغا این اسینی که میبینید اثر هنری رفیق عزیزم اقای (ب)هست خخخ الان دیگ میتونید باور کنید که بله همچین موجوداتی هنوز وجود دارند


دختر با اخم اومد پیش مادرش و گفت.؟
مامان من دیگه از دختر بودن خسته شدم!
مادرش با تعجب پرسید چرا؟
دختر گفت

: خسته شدم از این تبعیضی که بین دختر و پسر قائل میشن!
پسر تا نصف شب هرجا دلش بخواد میره کسی نمیگه اشکال داره.
اما دختر بره میگن خوب نیست.
پسر دوست دختر داشته میگن پسره دیگه!!
دختر دوست پسر داشته باشه میگن خرابه!
پسر سیگار بکشه میگن مرده دیگه حتما دردی داره!
دختر سیگار بکشه میگن معتاده!
پسر چش چرونی کنه میگن ذاتشه!
دختر چش چرونی کنه میگن وله!
خلاصه همه چی واسه پسرا عادی واسه دخترا بد!
مادرش با لبخند گفت:عزیزم اگه شیطان کار خلافی انجام بده کسی تعجب نمیکنه!
اما کسی از فرشته انتظار بد بودن رو نداره!
دخترا پرچم بالاست…
یکی بیاد پرچمو بگیره دستم خسته شد.


دخترها

توی ماهیتابه روغن میریزن

اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن
تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن
چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

پسرها

توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن

توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن
ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن

ادامه مطلب


یه شعری بود میخوندنا خخخ

پسرا شیرن مثل شمشیرن!! این بود دیگه هوم؟ادامه ای هم داشت

دخترا بادکنکن؟؟؟اغا اصا دخترا حبابن دستم بزنی میترکن باشه شما درست میگین

 

 

 
 
سه متر در هوا
 
دختر کف جیغ هورا :)
پ ن:به روایتی دیگر
 
 






 ۸ صبح: تو رخت خواب…

9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

۱۰ صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)(اه اه حالم به هم خورد)

۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)

 ۱۲ صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه ۹۹ تا میس کال ۱۹۹ تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

۱ ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه

 ۲ ظهر: ماماااااااااااااان …ناهار(چه لوس.اییییییییییی)

 ۳ ظهر: مامااااان جورابام کو؟(پسرا همیشه شن)

 ۴عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

  ۵ عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

 ۶ عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ۱۰ ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته(داداش آخه اون که خونه اش ۲ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد…)

 ۷ عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

 ۸ غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

۹ شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…

۱۰شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

۲شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)






 

 


هدفهای آموزشی: کلاسهای آمادگی دایم برای مردان تا عضوی از بدنشان به نام مغز را فعال کنند، عضوی که آنان منکر وجود آن هستند. 

برنامه: 4 واحد اجباری

واحد 1 : کلاسهای اجباری
1. بیاموزیم چگونه بدون مادرمان زندگی کنیم.(2000 ساعت)

ادامه مطلب


















از خواب پاشدم دیدم کسی خونه نیست.
زنگ زدم به مامانم می بینم صدای جیغ و داد و سوت میاد. میگم: کجایین؟
مامانم با خوشحالی: ما اومدیم شهر بازی، تو مگه باهامون نیستی؟


این جوکی که گذاشتم واسه منم اتفاق افتاده

 اغا قرار بود واسه عید98 بریم کفش بخریم .اماده و خوشحال اومدم برم سوار ماشین بشم که بریم (همراه پدرو مادرم اونا تو ماشین منتظرم بودن)

اغا رفتم در سمت چپ عقب ماشینو باز کردم دیدم خاکیه درو بستم برم اون سمت بشینم دیدم ای دل غافلگازو گرفتنو رفتن !!منو گذاشتن رفتن!!فک کردن نشسم تو ماشین !!من به این گندگیو فک کردن نشسم !!

من دقیقا تو حالت پوکر فیس داشتم ماشینی که ازم دور میشدو نگاه میکردم


رفیق خوب اونیه که در تمام لحظه های غم و شادی کنار تو باشه
حرفت رو بخونه قبل از اینکه خودت بخوای چیزی بگی
و حالت رو بهتر کنه فقط با بودن کنارت


روزتون مبارک قشنگای من :))

حنای عزیزم روزت مبارک عشقولم

ایمانی نمیدونم میخونی یا نه ولی روزت مبارک رفیق قشنگم

ماجده و یگاانه دوست داشتنیم روزتون مبارک

ارام و فائزه عزیزم روز شماهم مبارک ☺

مریم عزیزمم روز تو ویژه مبارک ☺

پریسا سادات گل ملینای عزیز روزتون مبارک

نیلو جان بهار جان روزتون مبارک

محمد جواد داداش کوچیکه روز توعم مبارک ❤

رفیقای گلیم که مارو به عنوان رفیق خودشون قابل نمیدونن روز اوناهم مبارک

و بقیه دوستای عزیزم روز همتون مبارک



 

 تقدیم به خودش

بعضیا که میدونن اوناییم که نمیدونن بدونن که ماعم بعله

از همینجا اعلام میکنم که ما خیلی میدوستیم شمارو یوسف جانمعرق شرم بسی چکه چکه میکنه


اغا من برگشتم خخخ

کنکورم به لطف خدا قبول شدم (رتبه منم بسی خوبه)دعا کنید مشکلاتم از سر راه برن کنار

جاتونم حسابی خالی بود مشهد البته خیلیییییییی شلوغ بود

30 شهریور باید برم دانشگاه ثبت نام کنم ورودی بهمنم هستم ینی این چندماه فقط بخور بخواب دارم من استراحت تمام خخخ

 


خوب نمیدونم چی شد که یهو دلم خواست این متنو بزارم

 

ولی خوب میزارمش شاید واسه همه درسی باشهحتی خود من

 

"پیرمردی" با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد.

او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود، هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.

"پسر و عروس" از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:
باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد.

آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به "تنهایی" آنجا غذا بخورد، بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را "سرزنش" میکردند پدر بزرگ فقط "اشک" میریخت و هیچ نمیگفت.

یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب "بازی" میکرد، پدر روبه او کرد و گفت:
پسرم داری چی درست میکنی؟

پسر با "شیرین زبانی" گفت:
دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید.!

یادمان بماند که:
              "زمین گرد است."

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها